save me | نجاتم بده P1
* هر قسمت در چند پارت منتشر میشه مثلا ممکنه قسمت یک از پارت 1 تا پارت 4 باشه و قسمت دو از پارت 5 تا پارت 7 باشه ...
* درخواستی
قسمت یکم:
حال:
هنوز آن تکه گوشت یخ زده را به سینه هایش چسبانده بود.
جوری فریادهایش را سر داده بود که گوش فلک برای بیشتر شنیدن ناله های او که بود.
اما ... اما معجزه ای در حال وقوع بود؟؟!
دستان خونین مرد برای لمس کردن گونه پسرک 16 ساله اش در تقلا بود.
اما این هم باز یکی از همان کابوس های شبانه اش بود؟؟!
با برخورد لحظه ی کوتاه دستان مرد به صورت تنها وارثش که بویی از خون او نبرده بود سیل خون دنیای خیال و واقعیت را زیر خود گرفت و باز ....
شب بارانی دیگر که با کابوس عجین شده بود!
زیر لب لعنتی به مغز خسته اش فرستاد و در تلاش برای نشنیدن صدای بارانی بود که روی سلول به سلول مغزش خش می انداخت.
چشمانش به تاریکی عادت نداشت.
پتوی زرشکی رنگ را بالاتر کشید و خودش را به تاج تخت تکیه داد.
با رعد بعد سرش را زیر پتو برد و امیدوار شد که
چشمانش به زودی به تاریکی عادت می کند!
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﭘﺘﻮﻱ ﺯﺭﺷﻜﻲ ﺭﻧﮓ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﺗﺨﺖ
ﺗﻜﻴﻪ ﺩﺍﺩ.
ﺑﺎ ﺭﻋﺪ ﺑﻌﺪ، ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﭘﺘﻮ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ!
ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ:
ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺿﺮﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺮﺍﻱ
ﺧﻠﻖ ﻛﺮﺩﻥ ﻧﻮﺍﻳﻲ ﺧﺎﺭﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻟﻴﻞ
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺿﺮﺏ ﭘﺎ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﺟﺎﻥ ﻛﺎﻫَﺶ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻭﺍﺭ، ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﭘﺴﺮﻛﺶ ﺭﺍ
ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻛﺮﺩ.
ﺑﺎ ﻟﻤﺲ ﺯﻥ ﺳﺮﺵ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﻥ ﺳﻴﻤﺎﻱ ﻣﺠﺬﻭﺏ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ
ﺷﺪ.
ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ! ﺁﻥ ﺯﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﻮﻧﺜﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺗﺤﺖ
ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ، ﺧﻮﺵ ﻗﻠﺐ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻱ ﻓﺮﺷﺘﻪ
ﮔﻮﻧﻪ!
-ﺁﺑﻨﺒﺎﺕ ﺗﺮﺷﻢ! ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻱ ﺑﺮﻳﻢ؟؟
ﺍﺧﻢ ﺳﺎﺧﺘﮕﻲ ﺑﻴﻦ ﺍﺑﺮﻭﺍﻧﺶ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺖ: ﺍﻭﻣﺎ! ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﮕﻢ
ﺩﻳﮕﻪ ﺯﺷﺘﻪ؟؟ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ 18 ﺳﺎﻟﻢ ﺷﺪﻩ!
ﺑﺎ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﭘﺴﺮ، ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﺧﺘﺮﺍ 18
ﺳﺎﻟﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺑﻨﺒﺎﺕ ﺗﺮﺵ ﺷﻴﻄﻮﻥ 10 ﺳﺎﻟﻪ
ﻫﺴﺘﻲ!
ﭘﺴﺮ ﺑﺎ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﭼﻪ ﻣﻜﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻟﺐ ﺯﺩ:
ﺩﻛﺘﺮ...ﭼﻲ ﮔﻔﺖ؟؟
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ!
ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﺶ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺍﺷﻚ ﻭ ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﻛﻪ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﺮﻳﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﻛﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻓﻴﻠﻢ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪ!
-ﮔﻔﺖ ﻛﻪ...ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺮ ﺟﺬﺍﺏ 18 ﺳﺎﻟﻪ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻳﻮﺟﻴﻦ
ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻛﻨﻪ ﻫﻤﻢ؟؟
ﺣﺎﻝ:
ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻟﺮﺯﻱ ﺑﻪ ﺗﻨﺶ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺎ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ
ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺖ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﺨﺖ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺎﻳﻊ
ﺗﺴﻜﻴﻦ ﺩﺭﺩ ﺩﻳﺮﻳﻨﻪ ﭘﺴﺮﻙ ﺑﺸﻮﺩ!
ﻛﻮﺭﻣﺎﻝ ﻛﻮﺭﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮﺍﺳﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺏ
ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻣﻨﺸﺎ ﺁﻥ ﭼﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ.
ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺍﻟﻬﻪ ﺯﻧﺪﮔﻴﺶ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﻗﻠﺒﺶ
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﻗﻠﺒﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺵ ﺑﺎ ﺭﻭﺡ
ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﺍﻥ ﺗﺴﺨﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺫﻫﻨﺶ ﺍﺯ
ﺑﺎﺗﻼﻕ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻲ ﻳﺎﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﮕﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩ
ﻛﻪ ﺭﻭﺣﺶ ﭘﻴﻮﻧﺪﻱ ﺍﺑﺪﻱ ﺑﺎ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ؟؟!
.......................................................................................
#BTS
#hopmin
#هوپمین
#وانشات
* درخواستی
قسمت یکم:
حال:
هنوز آن تکه گوشت یخ زده را به سینه هایش چسبانده بود.
جوری فریادهایش را سر داده بود که گوش فلک برای بیشتر شنیدن ناله های او که بود.
اما ... اما معجزه ای در حال وقوع بود؟؟!
دستان خونین مرد برای لمس کردن گونه پسرک 16 ساله اش در تقلا بود.
اما این هم باز یکی از همان کابوس های شبانه اش بود؟؟!
با برخورد لحظه ی کوتاه دستان مرد به صورت تنها وارثش که بویی از خون او نبرده بود سیل خون دنیای خیال و واقعیت را زیر خود گرفت و باز ....
شب بارانی دیگر که با کابوس عجین شده بود!
زیر لب لعنتی به مغز خسته اش فرستاد و در تلاش برای نشنیدن صدای بارانی بود که روی سلول به سلول مغزش خش می انداخت.
چشمانش به تاریکی عادت نداشت.
پتوی زرشکی رنگ را بالاتر کشید و خودش را به تاج تخت تکیه داد.
با رعد بعد سرش را زیر پتو برد و امیدوار شد که
چشمانش به زودی به تاریکی عادت می کند!
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﭘﺘﻮﻱ ﺯﺭﺷﻜﻲ ﺭﻧﮓ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﺗﺨﺖ
ﺗﻜﻴﻪ ﺩﺍﺩ.
ﺑﺎ ﺭﻋﺪ ﺑﻌﺪ، ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﭘﺘﻮ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ!
ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ:
ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺿﺮﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺮﺍﻱ
ﺧﻠﻖ ﻛﺮﺩﻥ ﻧﻮﺍﻳﻲ ﺧﺎﺭﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻟﻴﻞ
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺿﺮﺏ ﭘﺎ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﺟﺎﻥ ﻛﺎﻫَﺶ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻭﺍﺭ، ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﭘﺴﺮﻛﺶ ﺭﺍ
ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻛﺮﺩ.
ﺑﺎ ﻟﻤﺲ ﺯﻥ ﺳﺮﺵ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﻥ ﺳﻴﻤﺎﻱ ﻣﺠﺬﻭﺏ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ
ﺷﺪ.
ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ! ﺁﻥ ﺯﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﻮﻧﺜﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺗﺤﺖ
ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ، ﺧﻮﺵ ﻗﻠﺐ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻱ ﻓﺮﺷﺘﻪ
ﮔﻮﻧﻪ!
-ﺁﺑﻨﺒﺎﺕ ﺗﺮﺷﻢ! ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻱ ﺑﺮﻳﻢ؟؟
ﺍﺧﻢ ﺳﺎﺧﺘﮕﻲ ﺑﻴﻦ ﺍﺑﺮﻭﺍﻧﺶ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺖ: ﺍﻭﻣﺎ! ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﮕﻢ
ﺩﻳﮕﻪ ﺯﺷﺘﻪ؟؟ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ 18 ﺳﺎﻟﻢ ﺷﺪﻩ!
ﺑﺎ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﭘﺴﺮ، ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﺧﺘﺮﺍ 18
ﺳﺎﻟﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺑﻨﺒﺎﺕ ﺗﺮﺵ ﺷﻴﻄﻮﻥ 10 ﺳﺎﻟﻪ
ﻫﺴﺘﻲ!
ﭘﺴﺮ ﺑﺎ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﭼﻪ ﻣﻜﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻟﺐ ﺯﺩ:
ﺩﻛﺘﺮ...ﭼﻲ ﮔﻔﺖ؟؟
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ!
ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﺶ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺍﺷﻚ ﻭ ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﻛﻪ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﺮﻳﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﻛﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻓﻴﻠﻢ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪ!
-ﮔﻔﺖ ﻛﻪ...ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺮ ﺟﺬﺍﺏ 18 ﺳﺎﻟﻪ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻳﻮﺟﻴﻦ
ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻛﻨﻪ ﻫﻤﻢ؟؟
ﺣﺎﻝ:
ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻟﺮﺯﻱ ﺑﻪ ﺗﻨﺶ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺎ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ
ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺖ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﺨﺖ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺎﻳﻊ
ﺗﺴﻜﻴﻦ ﺩﺭﺩ ﺩﻳﺮﻳﻨﻪ ﭘﺴﺮﻙ ﺑﺸﻮﺩ!
ﻛﻮﺭﻣﺎﻝ ﻛﻮﺭﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮﺍﺳﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺏ
ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻣﻨﺸﺎ ﺁﻥ ﭼﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ.
ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺍﻟﻬﻪ ﺯﻧﺪﮔﻴﺶ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﻗﻠﺒﺶ
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﻗﻠﺒﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺵ ﺑﺎ ﺭﻭﺡ
ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﺍﻥ ﺗﺴﺨﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺫﻫﻨﺶ ﺍﺯ
ﺑﺎﺗﻼﻕ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻲ ﻳﺎﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﮕﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻩ
ﻛﻪ ﺭﻭﺣﺶ ﭘﻴﻮﻧﺪﻱ ﺍﺑﺪﻱ ﺑﺎ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ؟؟!
.......................................................................................
#BTS
#hopmin
#هوپمین
#وانشات
۲۲۷
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.